پربها. (یادداشت مؤلف). مقابل کم بها. ثمین. قیمتی. غالی. پرقیمت. گران بها. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). مقابل ارزان. مقابل رخیص: ده پاره یاقوت سرخ و ده تخت جامۀ بیش بها... نزدیک وی فرستاد. (تاریخ سیستان). و اسپان و اشتران بیش بها. (تاریخ بیهقی). چون بها در گهربیش بها هنر اندر گهرش تضمین است. ابوالفرج رونی. بحرم و کانم و چون بحر و چو کان حاصل من خلق را درّ ثمین و گهر بیش بهاست. مسعودسعد. هین که بمیدان حسن رخش درافکند یار بیش بهاتر ز جان نعل بهایی بیار. خاقانی. عروس عافیت آنگه قبول کردمرا که عمربیش بها دادمش به شیربها. خاقانی. او را خلعتی تمام بیش بها فرستاد. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 341 س 2). یزدادی آورده است که در عهد اول برای اطلس و نسیج و عتابی بیش بها و انواع دیباج و بهایی به طبرستان آمدند. (تاریخ طبرستان)
پربها. (یادداشت مؤلف). مقابل کم بها. ثمین. قیمتی. غالی. پرقیمت. گران بها. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). مقابل ارزان. مقابل رخیص: ده پاره یاقوت سرخ و ده تخت جامۀ بیش بها... نزدیک وی فرستاد. (تاریخ سیستان). و اسپان و اشتران بیش بها. (تاریخ بیهقی). چون بها در گهربیش بها هنر اندر گهرش تضمین است. ابوالفرج رونی. بحرم و کانم و چون بحر و چو کان حاصل من خلق را دُرّ ثمین و گهر بیش بهاست. مسعودسعد. هین که بمیدان حسن رخش درافکند یار بیش بهاتر ز جان نعل بهایی بیار. خاقانی. عروس عافیت آنگه قبول کردمرا که عمربیش بها دادمش به شیربها. خاقانی. او را خلعتی تمام بیش بها فرستاد. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 341 س 2). یزدادی آورده است که در عهد اول برای اطلس و نسیج و عتابی بیش بها و انواع دیباج و بهایی به طبرستان آمدند. (تاریخ طبرستان)
وسط راه، میان راه، بین راه: ز کاخ دلارای تا نیم راه گهر بود و دیبا و اسب و کلاه، فردوسی، از دو سندان چار دندان زحل در هم شکست جفته ای کزنیم راه آسمان افشانده اند، خاقانی، چنان رفت و آمد به آوردگاه که واماند از او وهم در نیم راه، نظامی، ، که در دوستی ثابت قدم نیست، که شرط وفا به جا نیارد، که تا آخر با تو همدمی و همراهی نکند: یار نیم راه، رفیق نیم راه، نیز رجوع به نیمه راه شود
وسط راه، میان راه، بین راه: ز کاخ دلارای تا نیم راه گهر بود و دیبا و اسب و کلاه، فردوسی، از دو سندان چار دندان زحل در هم شکست جفته ای کزنیم راه آسمان افشانده اند، خاقانی، چنان رفت و آمد به آوردگاه که واماند از او وهم در نیم راه، نظامی، ، که در دوستی ثابت قدم نیست، که شرط وفا به جا نیارد، که تا آخر با تو همدمی و همراهی نکند: یار نیم راه، رفیق نیم راه، نیز رجوع به نیمه راه شود
نیم رخ. نیم چهره. رجوع به نیم چهره شود، نسناس. (یادداشت مؤلف). رجوع به نسناس شود: ز مردم هم آنجا به هرسو رمه بدیدند پویان برهنه همه به یک چشم و یک رو و یک دست و پای به تک همچو آهو جهنده ز جای دو تن هم بر استاد ز ایشان به هم بدی یک تن از مانه بیش و نه کم به یک بار هرکس کش آهنگ کرد کز آن نیم چهران برآرندگرد. اسدی
نیم رخ. نیم چهره. رجوع به نیم چهره شود، نسناس. (یادداشت مؤلف). رجوع به نسناس شود: ز مردم هم آنجا به هرسو رمه بدیدند پویان برهنه همه به یک چشم و یک رو و یک دست و پای به تک همچو آهو جهنده ز جای دو تن هم بر استاد ز ایشان به هم بدی یک تن از مانه بیش و نه کم به یک بار هرکس کش آهنگ کرد کز آن نیم چهران برآرندگرد. اسدی
مالی که فدیۀ ولایت خودبه لشکر دشمن قوی دهند تا تاراج نکند. (غیاث اللغات). مالی و زری را گویند که به تصدق و فدای ولایت خود به لشکر خصم دهند تا از تاخت و تاز ایمن باشند. (برهان قاطع). زری که به لشکر بیگانه دهند از جهت بازگشتن وی از این دیار. (آنندراج). نقدی که پادشاه غالب از مغلوب ستاند. مالی که سلطان و امیر مغلوب برای مراجعت و صلح به پادشاهی غالب دهد. (یادداشت مؤلف). مالی که پادشاه در وقت مرور از موضعی از صاحب آن می گیرد به بهای نعل اسب خود که از آنجا عبور کرده است. (حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع ص 2148) : هین که به میدان حسن رخش درافکند یار بیش بهاتر ز جان نعل بهائی بیار. خاقانی. اسکندر گفت پامزد و برگ لشکر و نعل بهاء من چقدر باشد که بدهد گفتند هزار خایۀ زرین. (اسکندرنامه نسخۀ خطی). مرور او به ظاهر مولتان بود، ایلچی به قباچه فرستاد و از مرور اعلام داد و نعل بها خواست. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 147). فرمود تا صدهزار دینار زر نقد کرمانی از جهت نعل بهاء لشکر بر شهر و رعیت قسمت کنند. (بدایع الازمان). گر دست دهد دولت آنم که سر خویش در پای سمند تو کنم نعل بهائی. سعدی. داغ بر سینه نشان سم رخش غم اوست جان ودل عرض کنم نعل بهائی دارد. ظهوری (آنندراج)
مالی که فدیۀ ولایت خودبه لشکر دشمن قوی دهند تا تاراج نکند. (غیاث اللغات). مالی و زری را گویند که به تصدق و فدای ولایت خود به لشکر خصم دهند تا از تاخت و تاز ایمن باشند. (برهان قاطع). زری که به لشکر بیگانه دهند از جهت بازگشتن وی از این دیار. (آنندراج). نقدی که پادشاه غالب از مغلوب ستاند. مالی که سلطان و امیر مغلوب برای مراجعت و صلح به پادشاهی غالب دهد. (یادداشت مؤلف). مالی که پادشاه در وقت مرور از موضعی از صاحب آن می گیرد به بهای نعل اسب خود که از آنجا عبور کرده است. (حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع ص 2148) : هین که به میدان حسن رخش درافکند یار بیش بهاتر ز جان نعل بهائی بیار. خاقانی. اسکندر گفت پامزد و برگ لشکر و نعل بهاء من چقدر باشد که بدهد گفتند هزار خایۀ زرین. (اسکندرنامه نسخۀ خطی). مرور او به ظاهر مولتان بود، ایلچی به قباچه فرستاد و از مرور اعلام داد و نعل بها خواست. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 147). فرمود تا صدهزار دینار زر نقد کرمانی از جهت نعل بهاء لشکر بر شهر و رعیت قسمت کنند. (بدایع الازمان). گر دست دهد دولت آنم که سر خویش در پای سمند تو کنم نعل بهائی. سعدی. داغ بر سینه نشان سم رخش غم اوست جان ودل عرض کنم نعل بهائی دارد. ظهوری (آنندراج)
هر یک از نیمه های برج متعلق به شمس یا قمر. نیمۀ اول هر برج مذکر متعلق به شمس و نیمۀ آخر متعلق به قمر است و نیمۀ اول هر برج مؤنث متعلق به قمر و نیمۀ آخر متعلق به شمس است. (یادداشت مؤلف از اصطلاحات احکام نجوم)
هر یک از نیمه های برج متعلق به شمس یا قمر. نیمۀ اول هر برج مذکر متعلق به شمس و نیمۀ آخر متعلق به قمر است و نیمۀ اول هر برج مؤنث متعلق به قمر و نیمۀ آخر متعلق به شمس است. (یادداشت مؤلف از اصطلاحات احکام نجوم)
مایعی که بر اثر حرارت کم هنوز منعقد و بسته و سفت نشده باشد مانند تخم مرغ نیم بند و همچنین مایعی که بر اثربرودت کم هنوز منجمد نشده باشد چون بستنی نیم بند. - تخم مرغ نیم بند، تخم مرغ که حرارت بدان حد به وی رسد که سفیدۀ آن به رنگ شیر شود ونیم روان باشد بی آنکه سخت شود. نیم پخته. رعاد. (یادداشت مؤلف). ، ناقص. ناتمام. نیمه تمام: دولت یا مجلس نیم بند، کابینه ای یا مجلسی که همه اعضای آن هنوز تعیین نشده اند، نارس. میوه ای که به نضج و پختگی نرسیده است. کال
مایعی که بر اثر حرارت کم هنوز منعقد و بسته و سفت نشده باشد مانند تخم مرغ نیم بند و همچنین مایعی که بر اثربرودت کم هنوز منجمد نشده باشد چون بستنی نیم بند. - تخم مرغ نیم بند، تخم مرغ که حرارت بدان حد به وی رسد که سفیدۀ آن به رنگ شیر شود ونیم روان باشد بی آنکه سخت شود. نیم پخته. رعاد. (یادداشت مؤلف). ، ناقص. ناتمام. نیمه تمام: دولت یا مجلس نیم بند، کابینه ای یا مجلسی که همه اعضای آن هنوز تعیین نشده اند، نارس. میوه ای که به نضج و پختگی نرسیده است. کال
آنچه که حالت مایع ندارد و بر اثر ریختن هنوز کاملا منعقد و بسته نشده تخم مرغ نیم بند، ناقص: (در چشمانش که میشی روشن بود شک و تردیدی نیم بند موج میزد) یا کودتای نیم بند. کودتایی که بموفقیت انجام نیافته باشد، یا مجلس نیم بند. مجلسی که بخشی از وکلای
آنچه که حالت مایع ندارد و بر اثر ریختن هنوز کاملا منعقد و بسته نشده تخم مرغ نیم بند، ناقص: (در چشمانش که میشی روشن بود شک و تردیدی نیم بند موج میزد) یا کودتای نیم بند. کودتایی که بموفقیت انجام نیافته باشد، یا مجلس نیم بند. مجلسی که بخشی از وکلای
مالی که پادشاه هنگام عبور از جایی ببهای نعل اسب خود از صاحب آنجا یا از اهالی محل میگرفته تقدیمی بشاه یا سردار لشکر: مرور او بظاهر مولتان بود. ایلچی بقباچه فرستاد و از مرور اعلام داد و نعل بها خواست
مالی که پادشاه هنگام عبور از جایی ببهای نعل اسب خود از صاحب آنجا یا از اهالی محل میگرفته تقدیمی بشاه یا سردار لشکر: مرور او بظاهر مولتان بود. ایلچی بقباچه فرستاد و از مرور اعلام داد و نعل بها خواست