جدول جو
جدول جو

معنی نیم بها - جستجوی لغت در جدول جو

نیم بها(بَ)
نصفه قیمت. به قیمتی معادل نصف قیمت واقعی. ثمن بخس. رجوع به نیمه بها شود
لغت نامه دهخدا
نیم بها
نصفه قیمت، نصف قیمت واقعی
تصویری از نیم بها
تصویر نیم بها
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

پولی که هنگام خریدن چیزی به فروشنده می دهند تا پس از تحویل گرفتن آن باقی پول را بدهند، بیعانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم راه
تصویر نیم راه
وسط راه، میانۀ راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم بند
تصویر نیم بند
تخم مرغ یا چیز دیگر که خوب پخته و سفت نشده باشد، کنایه از چیزی ناقص و ناتمام
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
نیم بطری. شیشه ای به اندازۀ نصف بطر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بی بَ)
پربها. (یادداشت مؤلف). مقابل کم بها. ثمین. قیمتی. غالی. پرقیمت. گران بها. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). مقابل ارزان. مقابل رخیص: ده پاره یاقوت سرخ و ده تخت جامۀ بیش بها... نزدیک وی فرستاد. (تاریخ سیستان). و اسپان و اشتران بیش بها. (تاریخ بیهقی).
چون بها در گهربیش بها
هنر اندر گهرش تضمین است.
ابوالفرج رونی.
بحرم و کانم و چون بحر و چو کان حاصل من
خلق را درّ ثمین و گهر بیش بهاست.
مسعودسعد.
هین که بمیدان حسن رخش درافکند یار
بیش بهاتر ز جان نعل بهایی بیار.
خاقانی.
عروس عافیت آنگه قبول کردمرا
که عمربیش بها دادمش به شیربها.
خاقانی.
او را خلعتی تمام بیش بها فرستاد. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 341 س 2). یزدادی آورده است که در عهد اول برای اطلس و نسیج و عتابی بیش بها و انواع دیباج و بهایی به طبرستان آمدند. (تاریخ طبرستان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بیعانه. سلم. چیزی که پیش از دریافت کالا بفروشنده دهند. پیشادست
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا)
که در علم به کمال نرسیده است.
- امثال:
نیم طبیب بلای جان، نیم ملا بلای ایمان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
هلال، (یادداشت مؤلف)، حالت تربیع، با پرماه قیاس شود، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نیم تنه. (یادداشت مؤلف) :
کاندرین مهرگان فرخ پی
ز او مرا نیم موی و نیم قباست.
فرخی (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
وسط راه، میان راه، بین راه:
ز کاخ دلارای تا نیم راه
گهر بود و دیبا و اسب و کلاه،
فردوسی،
از دو سندان چار دندان زحل در هم شکست
جفته ای کزنیم راه آسمان افشانده اند،
خاقانی،
چنان رفت و آمد به آوردگاه
که واماند از او وهم در نیم راه،
نظامی،
،
که در دوستی ثابت قدم نیست، که شرط وفا به جا نیارد، که تا آخر با تو همدمی و همراهی نکند: یار نیم راه، رفیق نیم راه، نیز رجوع به نیمه راه شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
نیم رخ. نیم چهره. رجوع به نیم چهره شود، نسناس. (یادداشت مؤلف). رجوع به نسناس شود:
ز مردم هم آنجا به هرسو رمه
بدیدند پویان برهنه همه
به یک چشم و یک رو و یک دست و پای
به تک همچو آهو جهنده ز جای
دو تن هم بر استاد ز ایشان به هم
بدی یک تن از مانه بیش و نه کم
به یک بار هرکس کش آهنگ کرد
کز آن نیم چهران برآرندگرد.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
مالی که فدیۀ ولایت خودبه لشکر دشمن قوی دهند تا تاراج نکند. (غیاث اللغات). مالی و زری را گویند که به تصدق و فدای ولایت خود به لشکر خصم دهند تا از تاخت و تاز ایمن باشند. (برهان قاطع). زری که به لشکر بیگانه دهند از جهت بازگشتن وی از این دیار. (آنندراج). نقدی که پادشاه غالب از مغلوب ستاند. مالی که سلطان و امیر مغلوب برای مراجعت و صلح به پادشاهی غالب دهد. (یادداشت مؤلف). مالی که پادشاه در وقت مرور از موضعی از صاحب آن می گیرد به بهای نعل اسب خود که از آنجا عبور کرده است. (حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع ص 2148) :
هین که به میدان حسن رخش درافکند یار
بیش بهاتر ز جان نعل بهائی بیار.
خاقانی.
اسکندر گفت پامزد و برگ لشکر و نعل بهاء من چقدر باشد که بدهد گفتند هزار خایۀ زرین. (اسکندرنامه نسخۀ خطی). مرور او به ظاهر مولتان بود، ایلچی به قباچه فرستاد و از مرور اعلام داد و نعل بها خواست. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 147). فرمود تا صدهزار دینار زر نقد کرمانی از جهت نعل بهاء لشکر بر شهر و رعیت قسمت کنند. (بدایع الازمان).
گر دست دهد دولت آنم که سر خویش
در پای سمند تو کنم نعل بهائی.
سعدی.
داغ بر سینه نشان سم رخش غم اوست
جان ودل عرض کنم نعل بهائی دارد.
ظهوری (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
مصراع. یک لنگه از دو لنگه بیت شعر. رجوع به مصراع شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ / رِ)
هر یک از نیمه های برج متعلق به شمس یا قمر. نیمۀ اول هر برج مذکر متعلق به شمس و نیمۀ آخر متعلق به قمر است و نیمۀ اول هر برج مؤنث متعلق به قمر و نیمۀ آخر متعلق به شمس است. (یادداشت مؤلف از اصطلاحات احکام نجوم)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
یکی از قسمت های بروج نظیر هفت بهر و دوازده بهر در نجوم. (از مقدمۀ التفهیم). نیز رجوع به نیم بهره شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ بَ)
نیم بها. نصف قیمت. ثمن بخس.
- نیمه بها فروختن، به نصف قیمت واقعی فروختن: بروجه گزاف به نیمه بها بفروخت. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(شِ کُ)
مایعی که بر اثر حرارت کم هنوز منعقد و بسته و سفت نشده باشد مانند تخم مرغ نیم بند و همچنین مایعی که بر اثربرودت کم هنوز منجمد نشده باشد چون بستنی نیم بند.
- تخم مرغ نیم بند، تخم مرغ که حرارت بدان حد به وی رسد که سفیدۀ آن به رنگ شیر شود ونیم روان باشد بی آنکه سخت شود. نیم پخته. رعاد. (یادداشت مؤلف).
، ناقص. ناتمام. نیمه تمام: دولت یا مجلس نیم بند، کابینه ای یا مجلسی که همه اعضای آن هنوز تعیین نشده اند، نارس. میوه ای که به نضج و پختگی نرسیده است. کال
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیم ماه
تصویر نیم ماه
حالت تربیع
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که نه کاملا باز و نه کاملا بسته باشد، یا چشم نیمباز. چشم نیم خفته و نیم گشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم بال
تصویر نیم بال
یا نیم بالان، جمع نیم بال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم برش
تصویر نیم برش
نیم برشته. یا تخم مرغ (خایهء) نیم برش نیمرو
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که حالت مایع ندارد و بر اثر ریختن هنوز کاملا منعقد و بسته نشده تخم مرغ نیم بند، ناقص: (در چشمانش که میشی روشن بود شک و تردیدی نیم بند موج میزد) یا کودتای نیم بند. کودتایی که بموفقیت انجام نیافته باشد، یا مجلس نیم بند. مجلسی که بخشی از وکلای
فرهنگ لغت هوشیار
مالی که پادشاه هنگام عبور از جایی ببهای نعل اسب خود از صاحب آنجا یا از اهالی محل میگرفته تقدیمی بشاه یا سردار لشکر: مرور او بظاهر مولتان بود. ایلچی بقباچه فرستاد و از مرور اعلام داد و نعل بها خواست
فرهنگ لغت هوشیار
بهای شیر دادن حق ارضاع، پول یا چیزی دیگر که داماد به پدر و مادر عروس دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش بها
تصویر پیش بها
بیعانه، پیشادست، چیزی که پیش از دریافت کالا بفروشنده دهند بیعانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیش بها
تصویر بیش بها
پر ارزش قیمتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم بهر
تصویر نیم بهر
یکی از قسمتهای بروج نظیر هفت بهر و دوازده بهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم راه
تصویر نیم راه
وسط راه میانه راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم بند
تصویر نیم بند
((بَ))
نه کاملاً مایع و نه کاملاً جامد، ناقص
فرهنگ فارسی معین
((بَ))
پولی که پیش از دریافت کالا به فروشنده دهند تا هنگام تحویل کالا بقیه پول را بپردازند، بیعانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش بها
تصویر پیش بها
آوانس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نیم بند
تصویر نیم بند
تبصره
فرهنگ واژه فارسی سره
کمی نپخته، نیم پز
دیکشنری اردو به فارسی